حسن احمدی فرد/
«حسن آقای برفرازی» معتقد است، پرورش ریواس، سخت ترین کار دنیا است. او اهل روستای «میرآباد» نیشابور است، جایی که ریواسهایش زبانزد است. نه فقط در نیشابور و مشهد که در همه شهرهای بزرگ، ریواسهای میرآباد، مشتریهای خودش را دارد؛ ساقههای ترد و پر آبی که طعم میوهها و سبزیهای بهاری را کامل میکند. البته هنوز چند هفتهای کار دارد تا ریواسهای میرآباد به بازار بیاید.
مردم روستاهای دامنه بینالود، پشت در پشت کارشان، پرورش ریواس بوده و هست؛ آن هم به شیوهای سنتی. انگار زمان، راهش را در درههای پرپیچ و خم و دیوارههای بلند بینالود گم کرده است. ریواسکارها، همان طوری این محصول ترش و شیرین را به عمل میآورند که هزاران سال پیش از این به عمل میآمده است. هیچ عنصر صنعتی در به عمل آوردن ریواس نقشی ندارد، هر چه هست هنر طبیعت است و البته سختکوشی مردمی که نانشان را از بوتههای خودروی گیاهی به دست می آورند که برگهای پهنی دارد و ساقههایی ترد و کشیده. گیاهی که تنها در کوهپایههای سنگلاخی رشد میکند و آب و آفتاب فراوانی میخواهد.
ریواس را نمی شود جای دیگری به عمل آورد. دست کم میرآبادیها تا حالا سعی نکردهاند ریواسها را جای دیگری هم بکارند. روستای میرآباد، در دل دشتِ پای کوه است و بوتههای ریواس، در شیب تند کوهپایهها؛ شیبی که گاهی حتی به هفتاد درجه هم میرسد. با همه این حرف ها، رفاقت دیرسال میرآبادیها و بوتههای ریواس، حکایت شنیدنی همزیستی مهربانانه انسان است و طبیعت.
کشت و کار در دامنهها
در روستای میرآباد هر کدام از دامنهها و انبوه بوتههای ریواسش، مال یکی از اهالی است. اهالی به تقسیم بندیهای که وجود داشته و دارد، احترام میگذارند و کم پیش میآید که بر سر مالکیت دامنهای، اختلافی بروز کند. این تقسیمبندیها، سالهای سال است که دست نخورده باقی مانده است. دامنهها و بوتههای ریواسش، از پدرها به پسرها ارث میرسد و بین برادرها، تقسیم میشود. گاهی هم پشت قباله عروسی میشود که به خانه بخت میرود. کار پرورش بوتههای ریواس البته یک کار کاملاً مردانه است و اگر عروسی هم زمینی داشته باشد، آن را به همسرش واگذار میکند تا ریواسهایش را برداشت کند. در این میان، پسرها، در روستای میرآباد، کمک کار پدرشان هستند. آنها همپای مردهای میانسال، از سنگلاخ دامنهها بالا میروند و کار پرورش ریواس را پی میگیرند.
بوتههای ریواس، البته به اندازه چند ساعت پیاده روی توی کوه و کمر، از روستای میرآباد، دوراست. آقای برفرازی تصریح میکند که: «با سرعت راه رفتن ما، یک ساعت؛ با سرعتی که شما میتوانید بیایید سه، چهار ساعت».
او و پسرش «علی برفرازی» یاد گرفتهاند که چطور مسیر چند کیلومتری و ناهموار روستا تا بوتهها را بدون استراحت طی کنند. در فصل برداشت ریواس یعنی از اواخر فروردین تا اوایل خردادماه، آن ها 20، 25 باری باید همین راه را بروند و برگردند. آنها هر بار که برمیگردند، 30، 40 کیلو ریواس را هم با خودشان به روستا میآورند.
راه پر پیچ و خم است و مالرو و از وسط درهای میگذرد که یک رودخانه پر آب هم دارد. بخشی از راه را میشود با موتورسیکلت طی کرد، اما باقی راه را باید پیاده رفت.
آقای برفرازی میگوید: «در قدیم که موتور نبود، همه کارها با الاغ انجام میشد. حتی همین حالا هم که انواع و اقسام موتورسیکلت ساخته شده، باز هم تنها الاغ است که میتواند از شیبهای تند بالا برود و پایین بیاید. الاغها اگر نباشند کار پرورش ریواس، بسیار سختتر میشود.»
کارگاه زدن در دل کوه
کار پرورش ریواس درست از وقتی آغاز میشود که کار برداشت ریواس تمام بشود. در پایان فصل برداشت یعنی وقتی تابستان دارد از راه می رسد، ریواسکارها باید بوتههایی را که برای تولید ریواس در سال بعد مناسب هستند، مشخص کنند. آن ها هر بوتهای را که مناسب بدانند، برگهای پهنش را روی خودش برمیگردانند و یک تخته سنگ میگذارند روی آن. برای آنکه تخته سنگهایی که زیرشان بوته ریواس است، از دیگر تخته سنگهای دامنه تشخیص داده شود، روی آن را رنگ میزنند.
کار «سنگ خو»(سنگ خواب) یعنی سنگگذاری روی بوتهها و رنگ زدنشان که تمام بشود، کار ریواسکارها هم تمام شده است. آن ها همه تابستان ، پاییز و زمستان سراغی از بوتهها نمی گیرند و وقتشان را در باغهای میوه میگذرانند.
زمستان که تمام بشود و برفهای کوه که شروع به آب شدن کنند، وقت آن است تا ریواسکارها به کومههای سنگیشان در ارتفاعات بینالود برگردند. آن ها معمولاً 20 روز مانده به نوروز، کارشان را دوباره آغاز می کنند. حالا تخته سنگهای رنگآمیزی شده، لابه لای برفهایی که دارند آب میشوند، مشخص است؛ هرچند دیگر خبری از برگهای پت و پهن ریواس نیست. گذر تابستان ، پاییز و زمستان، برگها را خشک کرده و پوسانده است اما ریشهها همچنان جان دارند.
ریواسکارها، تخته سنگ رنگ آمیزی شده را برمیدارند و به جای آن، چند تا سنگ ایستاده، در اطراف بوته میگذارند و روی آن را با خاک و سنگریزههای کوه میپوشانند. اسم این کار، «کارگاه زدن» است. این کار، تا نوروز و حتی بعد از آن هم ادامه پیدا میکند. کارگاه زدن که تمام بشود، ریواس کارها چشم به آسمان میدوزند تا بارانهای بهاره آغاز بشود.
در جستوجوی آفتاب
حسن آقای برفرازی معتقد است، هیچ گیاهی قدرت بوته ریواس را ندارد. او میگوید: «هر گیاه دیگری که باشد، زیر آن همه خاک و سنگ میپوسد و از بین میرود اما بوته ریواس، قد میکشد تا خودش را به آفتاب برساند».
او میگوید: «بوته ریواس، آب باران و قوه خاک را جذب کرده و در خودش ذخیره میکند. همین است که به گیاه قدرت میدهد تا سنگ و خاکها را پس بزند و خودش را به آفتاب برساند».
بخشی از گیاه که به آفتاب میرسد، برگ چروک و موج داری است که از بالای کارگاه بیرون میزند. میرآبادیها به این بخش از گیاه ریواس می گویند «بَلک ققرو».این، همه آن چیزی است که از بوتههای کارگاه زده شده ریواس، در بهار دیده میشود. در واقع مزارع ریواس، تعداد زیادی کپههای خاک و سنگ هستند که ساقه ریواسی در دل هر کدام، در حال رشد است. این رشد تا آنجا ادامه پیدا میکند که گیاه بتواند، دمبرگ نوک ساقه خود را به بالای کارگاه برساند؛ جایی که نور آفتاب وجود دارد. این برگ نصفه و نیمه که پدیدار بشود، یعنی وقت برداشت ریواس فرا رسیده است. حالا باید ریواس را از دل سنگ و خاک، بیرون آورد. ریواسهای میرآباد چند هفته بعد دمبرگهایشان را آرام آرام از لای سنگ و خاک کارگاهها به بیرون می رسانند؛ تا ریواس کارها دوباره از ریواسها سراغ بگیرند؛ هرچند همین حالا هم ریواسهای بعضی از کارگاهها رسیدهاند.
تازه، شیرین، پر آب
میرآبادیها به بیرون آوردن ساقههای ریواس از دل سنگ و صخره کوهستان می گویند «خراب کردن کارگاه». آنها با بیلچه مخصوص، که نوک تیزی دارد و دو تا صفحه 5 مانند در پهلوهایش، سنگ و خاکها را کنار میزنند و ساقههای چند شاخه بلند و ترد ریواس را میچینند که در نبود آفتاب، رنگشان از گلبهی به سفیدی میزند.
ریواس تازه از خاک در آمده را که گاز بزنی، تازه میفهمی آنچه در همه این سالها، به اسم ریواس میخوردهای، تفاوت فراوانی با ریواس دارد. ریواسهای تازه، طعمشان بیشتر از آنکه ترش باشد، ملس است و گاه حتی به شیرینی میزند. ساقههایش بشدت ترد است و آب فراوان دارد، آنقدر که آدم را به یاد هندوانه خوردن میاندازد. حتی تصور این همه شیرینی و پر آبی، در دل سنگ و سنگریزههای کوه، تصور سختی است.
شب ساکت کوهستان
حسن آقای برفرازی میگوید: «همین که ریواس را بچینی و از ریشه جدا کنی، شروع میکند به ترش شدن، هر چقدر هم که بیشتر بماند و بیشتر آفتاب بخورد، ترش تر می شود».
برای همین فصل برداشت ریواس که میشود، بسیاری از اهالی میرآباد، شبها به کوه میزنند تا بتوانند شبانه یا صبح سحر، کار برداشت ریواسها را شروع کنند؛ بخصوص اگر شبها هم مهتابی باشد، رفت و آمد و کار کردن در شیب تند کوهپایهها آسانتر میشود. تجربه کار کردن در شب، تجربه بینظیری است؛ نسیم خنک شبانگاهی زیر آسمان پرستاره و صدای وحوشی که سکوت شب کوه را سنگینتر میکند. آفتابی هم نیست که موجب عرق ریزان بشود و ریواسها را ترش کند.
تا آفتاب بالا بیاید و ریواسکارها مجبور بشوند از برگ ریواس به عنوان چتر آفتابی استفاده کنند، بوتههای ترد ریواس، توی گونیها جا گرفتهاند و بار الاغها شدهاند. آن وقت، قطار الاغهاست که از دامنهها پایین میآیند و راه روستا را پیش میگیرند تا حاصل دسترنج مردمان کوهپایه را به مشتریهای پر و پا قرصش برسانند.
شیرین کامی با طعم ریواس
میرآبادیها، هزاران سال است که میهمان طبیعتند؛ طبیعت سخاوتمندی که داشتههایش را بیدریغ پیشکش میکند. نه فقط میرآبادیها که بسیاری از مردم دیگر هم، در گوشه و کنار این سرزمین پهناور، از محصولات میرآباد و طبیعت بینظیر دامنههای بینالود، بهره میگیرند؛ محصولاتی که سلامتی را به ارمغان میآورد و نیز عشق به طبیعت را و شادکامی را. درست مثل حسن آقای برفرازی که عصرهای بهاری، وقتی از شیب دامنهها پایین میآید، اگرچه خستگی یک روز کار پر زحمت در تنش مانده است، اما دلش مملو از شادی و شادکامی است. او حاصل دسترنجش را به روستا میبرد تا با آن، چرخ زندگیاش را بچرخاند. ریواسها تا به روستا برسند و از آنجا بار ماشینها بشوند و جادههای دور و دراز را طی کنند و به دست مشتریها برسند، ترش میشوند اما کام اهالی ریواسکار میرآباد را شیرین میکنند.
برای همینهاست که عصرها وقتی حسن آقا، به سمت روستا در حرکت است، سرخوش، صدایش را در سکوت دره رها میکند و همراه موسیقی رودخانه، آواز میخواند. صدای او تا دامنهها میرود و برمیگردد. صدای او، حتماً به ساقههای ترد ریواس هم میرسد که در دل تاریک کارگاهها، منتظر رسیدن به آفتاب هستند. میخواند که:
گل سرخ و سفیدم دسته دسته
میون سنگ مرمر ریشه بسته
الهی بشکنه اون سنگ مرمر
که یار نازنین تنها نشسته...
باری بر دوش الاغها
در روستای میرآباد، هنوز هم مثل همان قدیمها، وظیفه آوردن ریواسها از کوه به روستا، با الاغهاست. عصرها توی دامنهها و درهها می شود الاغهایی را دید که خورجینشان پر از ریواس است و به سمت روستا برمیگردند. چارپاها در میرآباد بازار خوبی دارد؛ آنقدر که برخی از کولیها، در ابتدای فصل برداشت ریواس الاغهایشان را به میرآبادیها اجاره می دهند. الاغها تا اول تابستان در اجاره میرآبادیها می مانند تا کار رساندن ریواسها به روستا را راحت کنند؛ و بعد از آن دوباره به کولیها برگردانده می شوند.
حسن آقای برفرازی اما چارپایی ندارد تا بار ریواسها را پشت حیوان بگذارد. الاغ او سال گذشته در همین روزهای بهاری، از شیب یکی از دامنهها پایین افتاده و سقط شده است. حسن آقا، داستان را این طور تعریف میکند:
«از صبح سحر آمده بودیم و ریواسها را جمع کرده بودیم. عصر بود که برگشتیم سمت روستا. شاید 100 کیلویی ریواس میشد که بار حیوان کرده بودیم. میرآبادیها در لهجه خودشان، به شیبهای تند میگویند «قَر»، اما وقتی شیب خیلی تند باشند میگویند: «قَرقَر». جایی هست پایینتر از کارگاههای ما به نام «قرقر بالا» به همانجا که رسیدیم، حیوان سر خورد. من دویدم که بگیرمش اما نتوانستم و حیوان با بارش پرت شد پایین دره. حالا ریواسها که مهم نبود اما خیلی دلم برای حیوان سوخت. امسال، وسعم نمیرسد الاغی بخرم. هر الاغ 3،2 میلیون تومان قیمت دارد. حالا خودم و پسرم، ناچار شدهایم بار ریواسها را با کوله پشتی به روستا بیاوریم».
زیستن در کومههای سنگی
در سالهای پر باران و پر محصول، یک خانواده ریواسکار میتواند تا 1000 کیلو و بیشتر از آن هم، محصول برداشت کند. این البته تنها به میزان بارندگیها مربوط نیست. کارگاه زدن روی بوتههای ریواس هم مهم است. هر چقدر که پیش از شروع بارانهای بهاره بتوانند کارگاه بیشتری بزنند، میتوانند انتظار محصول بیشتری را هم داشته باشند. میرآبادیها در روزهای پیش از نوروز، گاه چندین روز در کوهستان می مانند و شب و روز، کارگاه میزنند. آن ها کومههایی سنگی هم دارند که میتوانند در آن ها از سرمای زمستان یا بارندگیهای بهار در امان بمانند.
کومه سنگی حسن آقای برفرازی، کوچک اما محکم و مطمئن است. او، روی سقف کومه را هم پلاستیک کشیده تا باد و باران، به داخل کومه راهی پیدا نکنند. در فصل پرورش و برداشت ریواس، او شبهای زیادی را در این کومه، در ارتفاعات نفسگیر بینالود، صبح میکند.
او میگوید: «نان و ماست از روستا میآوریم. توی کومه، چراغ نفتی و پیک نیک هم دارم. یک چشمه آب هم پایین همین دامنه هست که آبش از آب هر یخچالی خنک تر و گواراتر است. جایی که آب باشد، بساط چای آتشی هم به راه است و البته آویشنهای تازه رسته بهاره. اگر حوصله کنم، در دامنههای اطراف، پیازچههای کوهی هم هست، که طعم دلنشینی به لقمه نان و ماست میدهد. گاهی هم چوپانی، همراه رمهاش، میرسد و شیر و دوغی تعارف میکند. خلاصه که سفره طبیعت، همیشه خدا پهن است و ما هم که میهمانش هستیم».
نظر شما